از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست