عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه
پیراهنت از بهار عطرآگینتر
داغت ز تمام داغها سنگینتر
آن لاله که عشق و خون بهارش بودند
گلهای مدینه داغدارش بودند