من که شور عاشقی در سینه و سر داشتم
صد هزار آیینۀ غم، در برابر داشتم
نوحهسُرای حریم قدس تو هستی
مویهکناناند انبیا و ملائک
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
غمی به وسعت عالم نشسته بر جانش
تمام ناحیه خیس از دو چشم گریانش