«هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان میداد
در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان میداد
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
آه میکشم تو را با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا، ای کرامت بهار
چشمها پرسش بیپاسخ حیرانیها
دستها تشنهٔ تقسیم فراوانیها