سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
سر نهادیم به سودای کسی کاین سر از اوست
نه همین سر که تن و جان و جهان یکسر از اوست...
فرخنده پیکریست که سر در هوای توست
فرخندهتر سریست که بر خاک پای توست
گر بسوزیم به آتش همه گویند سزاست
در خور جورم و از فضل توام چشم عطاست
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها