در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود