بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر