میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟