سحر دمیده و بر شیشه میزند باران
هوا مسیحنفس شد، به مقدم رمضان
از آغاز محرم تا به پایان صفر باران
نشسته بر نگاه اشکریز ما عزاداران
به سنگ نام تو را گفتم و به گریه درآمد
به گوش کوه سرودم تو را و چشمه برآمد
ای نگاه تو کلید بخت خوشاقبالها
کاش دیدارت مُیسَّر بود در این سالها