در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود