تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود