ای آفتابی که زمین شد مدفن تو
هفت آسمان راه است تا فهمیدن تو
نَمی از چشمهای توست چشمه، رود، دریا هم
کمی از ردّ پای توست جنگل، کوه، صحرا هم
چشمها پرسش بیپاسخ حیرانیها
دستها تشنهٔ تقسیم فراوانیها
ای که بر روشنای چهرهٔ خود نور پیغمبر سحر داری
نوری از آفتاب روشنتر رویی از ماه خوبتر داری
ای شکوهت فراتر از باور
ای مقامت فراتر از ادراک
دنیای با حضور تو دنیای دیگریست
روز طلوع سبز تو فردای دیگریست
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام
ای تا همیشه مطلعالانوار لبخندت
آیینه در آیینه شد تکرار لبخندت
دستی به پهلو دارد و دستی به دیوار
دادهست تکیه مادر هستی به دیوار
صدایی به رنگ صدای تو نیست
به جز عشق نامی برای تو نیست
ای لهجهات ز نغمۀ باران فصیحتر
لبخندت از تبسم گلها ملیحتر