این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
یادم آمد شب بیچتر وکلاهی
که به بارانی مرطوب خیابان
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان
هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد