وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد