بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت