هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود