گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش