به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
شروع نامهام نامی کریم است
که بسمالله الرحمن الرحیم است
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
قیامت غم تو کمتر از قیامت نیست
در این بلا، منِ غمدیده را سلامت نیست
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید