شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

بانگ هیهات حسینی

باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است

بحر آرام دگر باره خروشان شده است
ساحل خفته پر از لؤلؤ و مرجان شده است

دشمن از وادی قرآن و نماز آمده است
لشکر ابرهه از سوی حجاز آمده است

با شماییم شمایی که فقط شیطانی‌ست
دین اسلام نه اسلام ابوسفیانی‌ست

با شماییم که خود را خبری می‌دانید
و زمین را همه ارث پدری می‌دانید

با شماییم که در آتش خود دود شدید
فخر کردید که هم‌کاسۀ نمرود شدید

گردباد آتش صحراست بترسید از آن
آه این طایفه گیراست بترسید از آن

هان! بترسید که دریا به خروش آمده است
خون این طایفه این بار به جوش آمده است

صبر این طایفه وقتی که به سر می‌آید
دیگر از خرد و کلان معجزه بر می‌آید

سنگ این قوم که سجیل شود می‌فهمید
آسمان غرق ابابیل شود می‌فهمید

پاسخت می‌دهد این طایفه با خون اینک
ذوالفقاری ز نیام آمده بیرون اینک

هان! بخوانید که خاقانی از این خط گفته‌ست
شعر «ایوان مدائن» به نصیحت گفته‌ست

هان بترسید که این لشکر بسم الله است
هان بترسید که طوفان طبس در راه است

یا محمد! تو بگو با غم و ماتم چه کنیم
روز خوش بی‌تو ندیدیم به عالم چه کنیم

پاسخ آینه‌ها بی‌تو دمادم سنگ است
یا محمد! دل این قوم برایت تنگ است

بانگ هیهات حسینی‌ست رسیده از راه
«هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله»