به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم
به دریا بنگرم، دریا تو بینم
دلا غافل ز سبحانی، چه حاصل؟
مطیع نفس و شیطانی، چه حاصل؟
خدایا! داد از این دل، داد از این دل
که یکدم مو نگشتُم شاد از این دل
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید