به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید