به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید