ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید