سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید