به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را
که شیرینتر کند در لحظههای تشنه کامت را
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید