این سجدهها لبالب چرت و كسالتاند
این قلبهای رفته حرا بیرسالتاند
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
صفای اشک به دلهای بیشرر ندهند
به شمع تا نکشد شعله، چشم تر ندهند
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود