داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
شروع نامهام نامی کریم است
که بسمالله الرحمن الرحیم است
قیامت غم تو کمتر از قیامت نیست
در این بلا، منِ غمدیده را سلامت نیست