تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت