کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود