سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود