روزی که ز دریای لبش دُر میرفت
نهر کلماتش از عطش پُر میرفت
گفتم که: دلت؟ گفت: لبالب ز امید
گفتم: سخنت؟ گفت: شعار توحید
آن جمله چو بر زبان مولا جوشید
از نای زمانه نعرهٔ «لا» جوشید
میروم مادر که اینک کربلا میخوانَدَم
از دیار دور یار آشنا میخوانَدَم