مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
رباب است و خروش و خستهحالی
به دامن اشک و جای طفل خالی
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
تن فرزند بهر مادر آمد
اگر او رفت با پا، با سر آمد
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را