با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها