او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست