او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم
نه تنها سر، برایت بلکه از سر بهتر آوردم