او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن