ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد