ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند