او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد