یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد