چه در هیبت، چه در غیرت، چه در عشق، اولین هستی
که بر انگشتر فضل و شرف همچون نگین هستی
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد