تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی