میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی