ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده