آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است