ما عشق تو را به سینه اندوختهایم
در آتش عشق، بال و پر سوختهایم
عرق نبود که از چهرهات به زین میریخت
شرارههای دلت بود اینچنین میریخت
آن شب که کوفه شاهد ننگی سیاه بود
در گریه آسمان و زمین تا پگاه بود
مانند تو غریب، زمین و زمان نداشت
انبوه دردهای تو را آسمان نداشت
هنوز میشنوم هقهق صدایت را
صدای آن نفس درد آشنایت را
گشود جانب دریا، نگاهِ شعلهورش را
همان نگاه که میسوخت از درون، جگرش را