باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد