شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

خورشید مهربان

شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد

ستاره خون شد و از چشم آسمان افتاد
فلک ز جلوه فرو ماند و کهکشان گم شد

به باغ سبز فلک، مهر و ماه پژمردند
زمین به سر زد و لبخند آسمان گم شد

دوباره شب شد و در ازدحام تاریکی
صدای روشن خورشید مهربان گم شد

پس از تو، پرسش رفتن بدون پاسخ ماند
به ذهن جاده، تکاپوی کاروان گم شد

بهار، صید خزان گشت و باغ گل پژمرد
شبی که خندهٔ شیرین باغبان گم شد...

شکست قلب صبور فرشتگان از غم
شبی که قبلهٔ توحید عاشقان گم شد...

نشست بغض خدا در گلوی ابراهیم
شبی که کعبۀ جان، قبلۀ جهان گم شد...