سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید