گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست